آدم را یاد را قیامت می اندازدزمانی که برگ زرد می افتد و در بهار برگ تازه ای متولد میشود . روستا را ترک نخواهم کرد چون هنوز گرگ و روباه ازان فراری نشده اند و انجارا سرزمین خدا میدانستند. روستارا دوست دارم چون گل هایش بصیرتم را یاد گل رخان می اندازد همان شیرین لبان روستا را دوست دارم چون کسی نیست ابش را گل کند و رستم از ان بنالد. روستا را میخواهم چون او نیز مرا میخواهد نخواهم رفت به شهر که ادما از پنجره خیابان را ببینند که مردم در ان برای جنگیدن تلاش میکنند. نظر بگذارید و اگه خوشتان امد تقاضای نوشته ادامه بکنم و اگر نه هم که میل خودتان فقط بگویید
نظرات شما عزیزان:
سونیا 
ساعت2:49---9 اسفند 1393
موضوع روستا خیلی جالبه لطفا ادامه اش رو به همراه یه بیوگرافی از این شاعر بگذارید تشکر از سایت خوبتون بقیه مطالبتون هم خوبه
سخ:سلام حتما برای ادامه از این به بعد به وبلاگ www.goldanpic.rzb.ir برویدپاسخ:
رضا 
ساعت2:46---9 اسفند 1393
آفرین اما موضوع روستا خیلی با حال بود این واسه اونایی میشه که هنوز قلب خدایی دارند لطفا ادامه اش رو بگذارید مدیر محترم
سخ:سلام حتما برای ادامه از این به بعد به وبلاگ www.goldanpic.rzb.ir برویدپاسخ:
هژار 
ساعت2:43---9 اسفند 1393
عاشق سایتت هستم به خصوص این شعر فایق که کاش یه معرفی نامه ازش می ذاشتی خیلی حرفه ای و باهوش نوشته
پاسخ:سخ:سلام حتما برای ادامه از این به بعد به وبلاگ www.goldanpic.rzb.ir بروید
هژار 
ساعت2:39---9 اسفند 1393
واقعا آفرین صد آفرین خیلی خیلی عالی بود چه زیبا راجب روستا نوشته بود لطفا مدیر سایت محترم بقیه هم بزارید با تشکر و خسته نباشید منتظر هستم بقیه رو بزارید
سخ:سلام حتما برای ادامه از این به بعد به وبلاگ www.goldanpic.rzb.ir برویدپاسخ:
:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته های خودم،
خاطره انگیز،
،
:: برچسبها:
روستا،چیز های قشنگ،یک متن زیبا،فایق محمدی،نوشته های فایق محمدی،نوسنده متن روستا فایق محمدی،,